پشت آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو پشت و رو کردن: برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید، کنایه از خلاف واقع نشان دادن
پشت آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پُشت و رو پشت و رو کردن: برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید، کنایه از خلاف واقع نشان دادن
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حماره: گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینیم. سعدی (گلستان). ، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده: یک شبی گفت کای فلان برخیز خارش پشت پای بنشانم گفتمش حلقۀ در خاصت کند کرده ست تیزسوهانم. روحی ولوالجی. - دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن: به پیران پشت از عبادت دوتا ز شرم گنه دیده بر پشت پا چراغ یقینم فرا راه دار... سعدی (بوستان). - آش پشت پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند. - پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حِمارَه: گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینیم. سعدی (گلستان). ، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده: یک شبی گفت کای فلان برخیز خارش پشت پای بنشانم گفتمش حلقۀ در خاصت کند کرده ست تیزسوهانم. روحی ولوالجی. - دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن: به پیران پشت از عبادت دوتا ز شرم گنه دیده بر پشت پا چراغ یقینم فرا راه دار... سعدی (بوستان). - آش ِ پشت ِ پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند. - پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
گلیمی یا شالی که برزیگران و باغبانان چیزی در آن نهند و بر پشت بندند. (برهان قاطع) ، گلیمی که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید: ستی پس پشت پشت بستی بستست پیش بستی ستی بسی بنشست است. عنصری (از لغت نامۀ اسدی)
گلیمی یا شالی که برزیگران و باغبانان چیزی در آن نهند و بر پشت بندند. (برهان قاطع) ، گلیمی که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید: ستی پس پشت پشت بستی بستست پیش بستی ستی بسی بنشست است. عنصری (از لغت نامۀ اسدی)
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو). - پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله. - پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات). فلکها را توانی پشت سر دید بنور عشق اگر دل زنده باشی. صائب (از فرهنگ ضیاء). - در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو). - پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله. - پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات). فلکها را توانی پشت سر دید بنور عشق اگر دل زنده باشی. صائب (از فرهنگ ضیاء). - در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
هر کف: نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن. امیرخسرو. - پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات). - پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن: بلب از غصه پشت دست برکند گریبان چاک زد از سر بیفکند. نزاری. - پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف: هر که او پای بست روی تو شد پشت دست از نهیب سر خاید. خاقانی. - پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن. - پشت دست زدن، ضرب با پشت دست: بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین. فردوسی. چو بندوی دید آن بزد پشت دست به خوان بر، بر وی چلیپاپرست. فردوسی. که بندوی ناکس چرا پشت دست زند بر رخ مرد یزدان پرست. فردوسی. - پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
هر کف: نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن. امیرخسرو. - پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات). - پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن: بلب از غصه پشت دست برکند گریبان چاک زد از سر بیفکند. نزاری. - پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف: هر که او پای بست روی تو شد پشت دست از نهیب سر خاید. خاقانی. - پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن. - پشت دست زدن، ضرب با پشت دست: بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین. فردوسی. چو بندوی دید آن بزد پشت دست به خوان بر، بر وی چلیپاپرست. فردوسی. که بندوی ناکس چرا پشت دست زند بر رخ مرد یزدان پرست. فردوسی. - پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او